خروج زندیقی از قزوین



« خروج زندیقی از قزوین »





در بین پیشگوییها و نشانه های مربوط به آخرالزمان و زمان نزدیک به ظهور، به روایاتی برمی خوریم که پیرامون فتنه های آخرالزمان سخن می گویند. گرچه مهمترین این فتنه ها مربوط به سفیانی و یاران او به خصوص « بنی کلب » است، اما به قیام فتنه گران دیگری همچون شیصبانی، اصهب، ابقع و دیگران اشاره شده است. یکی از این قیام های باطل که با زمان ظهور کم و بیش فاصله دارد، قیام مربوط به شخصی زندیق (ملحد، کافر) از قزوین می باشد. گرچه در چند روایت به وقوع حوادثی در قزوین اشاره شده است، اما شفاف ترین روایتی که در این باره نقل گشته است، روایتی است که از قول محمد بن حنفیه در کتاب الغیبة طوسی بیان شده است. البته لازم به ذکر است که محمد بن حنفیه برادر ناتنی امام حسین (ع) و فرزند حضرت علی (ع) می باشند و این روایت را از قول حضرت علی (ع) بیان کرده اند.




« خروج زندیقی از قزوین »





در بین پیشگوییها و نشانه های مربوط به آخرالزمان و زمان نزدیک به ظهور، به روایاتی برمی خوریم که پیرامون فتنه های آخرالزمان سخن می گویند. گرچه مهمترین این فتنه ها مربوط به سفیانی و یاران او به خصوص « بنی کلب » است، اما به قیام فتنه گران دیگری همچون شیصبانی، اصهب، ابقع و دیگران اشاره شده است. یکی از این قیام های باطل که با زمان ظهور کم و بیش فاصله دارد، قیام مربوط به شخصی زندیق (ملحد، کافر) از قزوین می باشد. گرچه در چند روایت به وقوع حوادثی در قزوین اشاره شده است، اما شفاف ترین روایتی که در این باره نقل گشته است، روایتی است که از قول محمد بن حنفیه در کتاب الغیبة طوسی بیان شده است. البته لازم به ذکر است که محمد بن حنفیه برادر ناتنی امام حسین (ع) و فرزند حضرت علی (ع) می باشند(1) و این روایت را از قول حضرت علی (ع) بیان کرده اند.

 روایتی که از ایشان و از قول حضرت علی (ع) در کتاب های الغیبه طوسی و بحارالانوار پیرامون خروج زندیقی از قزوین نقل شده است به شرح زیر می باشد:

« الفضل ، عن ابن أبی نجران، عن محمد بن سنان، عن أبی الجارود عن محمد بن بشر، عن محمد بن الحنفیة قال: قلت له: قد طال هذا الامر حتى متى؟ قال: فحرک رأسه ثم قال: أنى یکون ذلک و لم یعض الزمان؟ أنى یکون ذلک و لم یجفوا الاخوان؟ أنى یکون ذلک و لم یظلم السلطان؟ أنى یکون ذلک و لم یقم الزندیق من قزوین، فیهتک ستورها، و یکفر صدورها، و یغیر سورها، و یذهب ببهجتها؟ من فر منه أدرکه، و من حاربه قتله، و من اعتزله افتقر، و من تابعه کفر حتى یقوم باکیان: باک یبکی على دینه، وباک یبکی على دنیاه. »(2)

ترجمه:

« فضل از ابن أبی نجران از محمد بن سنان از أبی الجارود از محمد بن بشر از محمد بن حنفیه نقل می کند که گفت: به آن حضرت عرض کردم که قیام و دولت شما طول کشیده است . این امر کى خواهد شد؟ پس سر مبارک را تکان داده، فرمودند: هنوز اوضاع جهان دگرگون نشده و برادر درباره ی برادر جفا نکرده است. کجاست آن قیام و حال آنکه سلطان درباره ی رعیت ظلم نکرده است. کجاست آن حکومت و حال آنکه هنوز زندیقى از شهر قزوین قیام نکرده که پرده هاى عفت را پاره کند، و سینه هاى آنان را پر از کفر نماید، و (دیوارهای) شهر را تغییر بدهد و نشاط و زیبایى آن را از بین ببرد؛ هر کس فرار کند، دچار او خواهد شد و هر کس که با او بجنگد، او را بکشد و شخصى که از او کناره گیرى کند، فقیر شود و کسى که او را پیروى کند، کافر گردد تا آنکه دو دسته برخیزند، در حالى که گریانند: عده اى براى دینشان و عده اى هم براى دنیاشان. »(3)

همانگونه که ملاحظه فرمودید. این روایت به وضوح از خروج فرد کافری از قزوین سخن می گوید که از نظر اعتقادی، به دین معتقد نمی باشد و هر کسی که از او حمایت کند، خودش نیز کافر می گردد. علاوه بر این، از نظر اخلاقی نیز وی شخصی تندخو بوده و به قتل و کشتار دست می زند. اما آیا قزوین چنین شخصی را به خود دیده است؟

گرچه ممکن است پاسخ به این سئوال کمی مشکل به نظر برسد، اما ورق زدن صفحات تاریخ و بخصوص مطالعه مجدد حوادث قرن اخیر، می تواند ما را به پاسخ این سئوال هدایت نماید.

در سوم سال اسفند 1299 هجری شمسی یک نظامی تندخو به نام رضاخان میرپنج که سر دسته ی هنگ قزاق قزوین بود، به کمک طراحان نظامی انگلیس، از قزوین شورش قزاقان را علیه حکومت « احمد شاه قاجار » آغاز کرد. این حرکت  که بنابر اسناد تاریخی تماماً به وسیله دولت فتنه گر انگلیس و به منظور حمایت از نخست وزیری سید ضیاء الدین طباطبایی « یکی از مزدوران سرسپرده ی انگلیس » و به رهبری شخص رضاخان میرپنج انجام گرفت، دور جدیدی از استبداد، اختناق و خفقان را برای ملت ایران به ارمغان آورد؛(4) به نحوی که ملت ایران همواره از آن با عنوان « کودتای سیاه » نام می برد.(5) استعمارگران انگلیس هنگامی که ملاحظه کردند حکومت نوپای مشروطه با همه نقص ها و کاستی هایش، مانع دخالت همه جانبه ی آنها در امور کشور می شود، بر آن شدند تا طومار حکومت ضعیف قاجار را در هم پیچند و حکومت مقتدر اما مستبدی را جایگزین آن نمایند، تا بدین ترتیب بار دیگر سلطه ی همه جانبه ی خود را بر ایران حفظ کنند. کودتای سیاه که حرکت آن از قزوین و به دست قزاقان این شهر انجام شد، گرچه در همان سال حکومت قاجار را نابود نکرد، اما سبب شد تا حکومت قاجار دیری نپاید و حکومت ایران در طی چند سال آینده به دست رهبر کودتاگران قزاق قزوین بیفتد.

سیر تاریخی ایران در آن زمان، اینگونه بود که بعد از کودتای سیاه، احمدشاه و دولت مشروطه مجبور شدند سید ضیاء الدین طباطبایی را به نخست وزیری برگزینند و این مهره ی سرسپرده ی انگلیس را در رأس امور اجرایی کشور ببینند؛(6) اما دولت انگلیس که خود طراح این کودتا بود، در اندک زمانی دریافت که هیچ کس بهتر از رضاخان میرپنج « رهبر کودتاگران قزاق قزوین » نمی تواند منافع دولت انگلیس را تامین نماید؛ زیرا رضاخان که فردی عامی و بیسواد اما خشن بود، بهتر می توانست اهداف دولت انگلیس را در ایران پیاده نماید. چرا که این موجود سبک مغز اما قلدر، اندیشه ای در ذهن نداشت تا بتواند خود به تدبیر امور بپردازد و بدین ترتیب در هر کاری نیاز به هدایت دولت مکار انگلیس داشت؛ بنابراین با وجود اینکه دولت انگلیس در ابتدا سید ضیاء الدین طباطبائی را به نخست وزیری ایران برگزید، اما با گذشت زمان دریافت که رضاخان میرپنج بهتر از هر کس دیگری می تواند نقشه های آنها را در ایران به اجرا درآورد. بنابراین دیری نپائید که رضاخان که اکنون ملقب به سردار سپه گشته بود،(7) مقام نخست وزیری کشور را بر عهده گرفت و جانشین سید ضیاء الدین طباطبایی شد.(8)

با نخست وزیری رضاخان، کشور ایران که از زمان خلع محمدعلی شاه از سلطنت، طعم آزادی نسبی را چشیده بود، مجدداً خود را زیر سایه اختناق و استبداد یافت. دولت انگلیس با مشاهده ی این وضعیت و سرمست از موفقیت نقشه های خود، تصمیم گرفت تا یک مرحله به جلوتر گام نهد و مستقیماً رضاخان را در رأس امور کشور قرار دهد و بدین ترتیب ابتدا با ادعای تشکیل حکومت جمهوری سعی در نابودی حکومت ضعیف قاجار داشت،(9) اما تیزهوشی بزرگانی چون آیت الله شهید مدرس « نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی » مانع از انجام این نقشه گشت.(10) اما حکومت استبدادی و ظالمی که نخست وزیر آن زمان رضاخان میرپنج به وجود آورده بود، به راحتی مقاومت شهید مدرس و طرفداران ایشان را در هم شکست و با حبس، تبعید و شهید نمودن مخالفان رضاخان، راه برای تشکیل حکومت جدید هموار گشت. بدین ترتیب رضاخان به کمک نمایندگان دست نشانده ی انگلیس در مجلس شورای ملی، حکومت قاجار را منحل نمود و سلطنت جدیدی را با نام سلسله ی پهلوی، در سال 1304 هجری شمسی تأسیس کرد.(11) با آغاز سلطنت رضاخان، ایران یکی از تاریکترین دوران های خود را تجربه کرد. گرچه ملت ایران سالها از ظلم و بی عدالتی حاکمان و پادشاهان خود رنج می برد، اما استبداد و ظلم دوران رضاشاه با هیچ دوره ای قابل قیاس نبود، به ویژه اینکه رضاشاه حتی خط قرمزهایی که هیچ یک از پادشاهان قبلی جرأت زیر پا گذاشتن آن ها را نداشتند، به راحتی زیر پا گذاشت.

در طی سالیان سال، ملت ایران از ظلم پادشاهان رنج می بردند؛ اما در زمان رضاشاه نه تنها این ظلم افزون گشت، بلکه اعتقاد، دین و فرهنگ غنی ملت ایران نیز مورد هجوم قرار گرفت. در دوره ی پس از اسلام، هیچ کدام از پادشاهان ایرانی جرات جسارت به دین مبین اسلام را نداشتند و هیچ حرکت آشکاری را علیه این دین آسمانی انجام ندادند؛ اما رضاشاه که در ابتدا برای همراه کردن مردم با خود، راه تزویر و ریا را در پیش گرفته و ادعای دینداری می کرد،(12) بعد از رسیدن به مقام سلطنت، به طور جدی کمر به نابودی اسلام و شعائر اسلامی بست.(13) هر چند که به لطف باریتعالی از انجام این امر به صورت کامل عاجز ماند.

رضاشاه در دوره سلطنت خود علاوه بر ظلمی که بر مردم روا می داشت، با حرکت های ضد اسلامی چون کشف حجاب زنان مسلمان،(14) تعطیلی مراسم تغزیه و عزاداری برای امام حسین (ع) و سایر شعائر اسلامی،(15) دستکاری در اوقات شرعی با تغییر زمان شلیک توپ های وقت سحر و افطار،(16) کشتار وحشیانه ی مومنین در مسجد گوهرشاد(17) ... سعی در نابودی دین اسلام در کشور داشت. رضا شاه حتی به فرهنگ ایرانی نیز رحم نکرد و سعی در ترویج لباسهای غربی همچون کلاه فرهنگی، کراوات، پاپیون و ... داشت.(18(

حماقت و پستی رضاشاه تا آن حد بود که وی آتاتورک ملعون، رهبر ترکیه را که بنیان گذار حکومت لائیک و ضد دین ترکیه نوین بود را به عنوان الگوی خود برگزید.(19)  

دوره رضاشاه به قدری تاریک و سیاه بود که کوچکترین مخالفتی در برابر شاه مساوی با مرگ شخص معترض بود و خفقان تا آنجا بود که حرکت و قیام مهمی در زمان رضاشاه به وجود نیامد؛ چرا که کسی که در مقابل این پادشاه سفاک و ظالم جرات مخالفت نداشت و اگر هم مخالفتی صورت می گرفت، با شدت هر چه تمامتر سرکوب و نابود می گشت.(20)

متاسفانه عده ای جاهل، عملیات های عمرانی محدود و هدفمندی را که در دوره ی رضا شاه صورت گرفت به عنوان یک کار نیکو از جانب وی تلقی می کنند؛ حال آنکه عمده فعالیت های وی از جمله ساخت راه آهن شمال – جنوب، جاده ی کندوان و بسیاری از اقدامات دیگر او، عمدتاً در جهت خدمت به منافع دولت استعمارگر انگلیس بود. چرا که برای مثال راه آهن شمال – جنوب، امکانات بیشتری را برای جابجایی ادوات نظامی ارتش انگلیس از بنادر جنوبی ایران به مناطق شمالی تر کشور فراهم می کرد.(21) در مورد پوچی ادعاهای مذکور همین بس که در حوالی جنگ جهانی دوم، زمانی که طرفداری رضاخان از آلمان موجب خشم دولت های انگلیس و شوروی از وی شد، ارتش رضاخان که تبلیغات بسیاری پیرامون آن می شد، نتوانست حتی کوچکترین مقاومتی در مقابل ارتش های مهاجم انگلیس و شوروی انجام دهد و با کمترین مقاومت تسلیم ارتش های انگلیس و شوروی شد.(22) بدیت ترتیب از همین نکته می توان دریافت که تبلیغاتی که پیرامون فعالیت های رضاخان می شود، به هیچ عنوان صحیح نبوده و بسیاری از اقدامات انجام شده در زمان وی، ناکارآمد بوده و بقیه اقدامات نیز در خدمت منافع استعمار انگلیس بوده است.

عمر سلطنت رضاخان بعد از 16 سال به سر آمد و دولت انگلیس که در رضاشاه نشانه هایی از طرفداری از ارتش آلمان در زمان جنگ جهانی دوم می دیدید، حکم به انقضای تاریخ مصرف حکومت رضاشاه را داد و همچون عروسک خیمه شب بازی او را از سلطنت عزل نمود و ادامه سلطنت پهلوی را در سال 1320 هجری شمسی به پسرش محمدرضا واگذار کرد(23) تا او نیز راه پدر را ادامه داده و کماکان ایران را در فلاکت و بدبختی نگه دارد.

با توجه به مطالبی که در مورد رضاشاه و نحوه ی به قدرت رسیدن او، و شخصیت و چگونگی سلطنت وی عنوان شد، در می یابیم که احوال رضاخان مطابقت بسیاری زیادی با روایات گفته شده پیرامون خروج زندیقی از قزوین دارد؛ بدین ترتیب که بنابر اسناد تاریخی، رضاخان نیز پایه های حکومت خود را از زمان کودتای سیاه بنا کرد و این کودتا نیز با حرکت لشکر قزاق های مستقر در قزوین به سمت تهران، و به رهبری رضاخان انجام گرفت. در واقع این واقعه دقیقاً مطابق با عبارت قیام یا خروج در زبان عربی است؛ چرا که خروج یا قیام به یک حرکت تهاجمی گفته می شود. به عبارت دیگر رضاخان با حرکت تهاجمی خود از قزوین، بنای حکومت خود را در آینده ای نزدیک پایه گذاری کرد و گرنه یک سرقزاق ساده که برای سیر کردن شکم خود نیز با مشکل مواجه بود، کی می توانست به چنین مقامی دست یابد؟

البته لازم به ذکر است که رضاخان در شهر آلاشت از توابع سوادکوه مازندران به دنیا آمد(24) و در واقع از آنجا ظهور کرد. اما خروج ( قیام یا کودتای ) او از شهر قزوین که محل خدمت او در هنگ قزاق ها بود شکل گرفت.(25) آنچه که در روایت مذکور بیان شده است نیز پیرامون خروج ( قیام یا کودتا) زندیق از قزوین است نه ظهور او، که این مسئله به صورت کامل با اوصاف رضاخان مطابقت دارد.

از سوی دیگر در روایت مذکور بیان شده است که زندیق قیام کننده از قزوین، شخص تندخویی بوده و به قتل مخالفانش می پردازد که این مسئله نیز شباهت زیادی به رضاخان و دوران قیام نخست وزیری و سلطنت او دارد.

علاوه براین در روایت ذکر شده است که هر کسی که از زندیق قیام کننده از قزوین تبعیت کند، کافر می گردد. این مسئله نیز یادآور اقداماتی است که رضاخان در طول دوره ی سلطنت خود انجام داد و در طی آن با انجام اعمالی همچون کشف حجاب و مخالفت با برگزاری تعزیه و عزاداری و ... سعی در نابودی دین اسلام داشت. بدین ترتیب در زمان رضاخان، هر کسی که با رضایت خاطر و بدون اجبار از او تبعیت کرد، از اسلام فاصله گرفت و کافر شد که این مسئله نیز در روایت ذکر شده است. همانگونه که ملاحظه فرمودید ، احوال رضاخان با این اوصاف زندیق قزوین نیز مطابقت زیادی دارد. 

یکی دیگر از نکاتی که زندیق قزوین روایت ذکر شده را بر رضاخان منطبق می کند، نکته ای است که در پایان روایت بیان شده است. در بخش پایانی روایت، ذکر شده است که اعمال و رفتار و ظلم زندیق قزوین سبب می شود تا دو گروه علیه او قیام کنند:

1 – افرادی که برای حفظ دینشان گریه می کنند. 

2 – فردی که برای دنیایش نگران است و برای آن گریه می کند.

اما این 2 گروه چه ارتباطی با رضاخان دارند؟

اگر مجدداً نگاهی به تاریخ بیندازیم ، خواهیم دید که به دلیل ظلم فراوان رضاخان، در اواخر دوره ی سلطنت وی و اوایل حکومت پسر او محمدرضا شاه، دو گروه عمده دست به مخالفت با نظام حاکم زدند. 

 1 – عده ای از مردم که تعدادشان بسیار زیاد بود و اکثریت جمعیت ایران را تشکیل می دادند، معتقد به دین اسلام و تعالیم اهل بیت (ع) بودند و از آنجا که رفتار رضاخان و پسرش را مخالف تعلیمات اسلامی می دیدند، به مخالفت با رژیم پهلوی برخاستند . این گروه همانهایی هستند که به تعبیر روایت، برای دینشان گریه می گردند.(26) 

2 – گروه دیگری که بعد از انقلاب بلشویکی سال 1917 میلادی روسیه در ایران تشکیل شدند و از نظر اعتقادی به کمونیسم و مارکسیسم گرویدند و خود را توده ای نامیدند، در اواخر حکومت رضاخان و اوایل حکومت محمدرضا پهلوی به تحریک حکومت کمونیستی شوروی (که از زمان کودتای انگلیسی رضاخان منافعش را درخطر می دید) دست به تحرکاتی علیه رژیم پهلوی زدند که این تحرکات، چه از حیث نفرات و چه از حیث اهمیت، قابل مقایسه با حرکات خودجوش مذهبیون نبود.(27) به احتمال زیاد منظور روایت از بیان جمله ی گروهی که برای دنیایشان گریه می گنند، همان کمونیست ها و توده ای ها می باشد؛ چرا که اینان به سرای آخرت معتقد نبوده و تمام تلاششان برای تغییر وضعیت دنیویشان بوده است .

بدین ترتیب همانگونه که ملاحظه فرمودید، سخن روایت درباره ی 2 گروهی که علیه حکومت ایجاد شده توسط زندیق قزوین قیام می کنند، تا حدود زیادی منطبق بر مذهبیون و توده ای ها می باشد.

ذکر یک نکته ی بسیار مهم: در روایت ذکر شده، صحبت از تغییراتی در شهر قزوین شده است: « پرده هاى عفت را پاره کند، و سینه هاى آنان را پر از کفر نماید، و (دیوارهای) شهر را تغییر بدهد و نشاط و زیبایى آن را از بین ببرد ... ». سوالی که ممکن است در ذهن خوانندگان محترم پدید آید، این است که در روایت سخن از تغییراتی در شهر قزوین شده است؛ آیا این مسئله ارتباطی به رضاخان دارد؟ و یا اینکه منظور روایت از زندیق قزوین، کسی است که در قزوین شورش و بلوا به پا می کند و تمام فعالیتهای او محدود به همین شهر است؟

در جواب باید گفت که منظور روایت از زندیق قزوین، کسی نیست که فقط در خود قزوین شورش کند و اقدامات او محدود به این شهر باشد؛ چرا که در روایت ذکر شده است: « لم یقم الزندیق من قزوین = هنوز زندیقی از قزوین خروج نکرده است ». با توجه به اینکه در مورد خروج زندیق قزوین عبارت « من قزوین = از قزوین » بکار رفته است، نه عبارت « فی قزوین = در قزوین »، می توان دریافت که خروج زندیق قزوین تنها محدود به شهر قزوین نبوده و تاثیرات مهمی بر دیگر مناطق نیز می گذارد؛ چرا که اگر عبارت « فی قزوین = در قزوین » در روایت به کار می رفت، به راحتی می شد نتیجه گرفت که تمام اتفاقات مربوط به زندیق قزوین، تنها در خود این شهر انجام می شد. اما با توجه به اینکه روایت درباره ی قیام زندیق قزوین می گوید : « قیام او از قزوین (من قزوین) آغاز می گرد »، می توان نتیجه گرفت که قزوین مبدأ قیام زندیق است و قیام او از این شهر آغاز شده و دامنه ی آن به مناطق دیگر نیز کشیده می شود. قیام رضاخان نیز از شهر قزوین شروع شده و دامنه ی آن به تهران و سپس به کل ایران گسترش یافت. بنابراین قیام رضاخان نیز همانند قیام زندیق قزوین روایت مذکور، منحصر و محدود به قزوین نبوده است؛ بلکه از این شهر آغاز شده و به نقاط دیگر نیز کشیده شده است. 

البته نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که در حقیقت قیام رضاخان بر شهر قزوین نیز تاثیرات خود را گذاشت و این شهر نیز همانند سایر شهرهای کشور ، تحت تاثیر قیام، نخست وزیری، سلطنت و رژیم تاسیس شده توسط او قرار گرفت. بدین نحو که نه تنها قزوین بلکه تهران و سایر مناطق ایران نیز دچار تغییرات عمده ای گشت. در واقع شبیه به همان چیزی که در روایت ذکر شده است، شهرها به دلیل سیاست دولت رضاخان در زمینه اسکان عشایر و ... گسترش یافتند(28) « (دیوارهای) شهر را تغییر بدهد »، و حریم اجتماعی و فرهنگی شهرها تغییر کردند « پرده هاى عفت را پاره کند، و سینه هاى آنان را پر از کفر نماید »، و به دلیل ظلم و خفقان حکومت رضاشاه پهلوی، بی اعتمادی همه جا را فرا گرفت و شادی و نشاط مردم و بخصوص شهرنشینان از بین رفت « نشاط و زیبایى آن را از بین ببرد ». بنابراین همان گونه که ملاحظه فرمودید، نکته ای که روایت درباره وضعیت شهر قزوین پس از قیام زندیق از این شهر ذکر کرده است نیز با حقایق تاریخی ایران زمان رضاشاه مطابقت دارد. چرا که بعد از کودتای رضاخان و به دست گرفتن قدرت توسط وی، کل ایران و به خصوص شهرهای بزرگ آن (شامل قزوین، تهران، مشهد و ...) دچار تغییرات اساسی شدند. 

ذکر یک نکته ی بسیار مهم: علاوه بر دلایلی که ذکر کردیم، نکته ی دیگری که زندیق قزوین را بر رضاخان منطبق می سازد، این است که با مطالعه ی تاریخ در می یابیم که از زمان بعد از ظهور اسلام تا عصر حاضر، هیچ قیام کننده ای همچون رضاخان وجود نداشته است که از قزوین شورش کند و علناًَ به مقابله با دین مبین اسلام برخیزد. از این به بعد هم با توجه به اسقرار حکومت جمهوری اسلامی ایران که مطابق روایات به احتمال زیاد حکومت زمینه ساز ظهور حضرت مهدی (عج) است (ان شاء الله در مقالات آتی به شواهد این امر خواهیم پرداخت)، دیگر انتظار نمی رود که شورش کننده ای از قزوین بتواند قیام گسترده ای را به راه اندازد و به مخالفت جدی با دین اسلام بپردازد. بنابراین با توجه به اینکه رضاخان تنها کسی بود که در طول تاریخ از شهر قزوین شورش کرد و با اسلام به ستیز پرداخت، به نظر می ر سد که زندیق قزوین ذکر شده در روایت، شخص رضاخان باشد. لازم به ذکر است که تعدادی از علما همچون حضرت حجت الاسلام آقاى حاج سید رضا رفائى و جناب آقای علی فلسفی نیز رضاشاه را همان زندیق قزوین دانسته اند.(29)

کودتا و قیام باطل رضاشاه که در حدود 90 سال پیش رخ داد، خود سند دیگری بر نزدیکتر شدن زمان ظهور حضرت مهدی (عج) است؛ چرا که روایت ذکر شده در ابتدای مقاله، در باب وقایع عصر ظهور بیان شده است و به حقیقت پیوستن پیشگویی این روایت، نشان می دهد که عصری که ما در آن به سرمی بریم، در نزدیکی زمان ظهور حضرت (عج) قرار گرفته است. گرچه ما زمان دقیق ظهور ایشان را نمی دانیم، اما با توجه به وقوع تعداد زیادی از نشانه های ظهور در قرن اخیر، به نظر می رسد که دوره ی ما عصر ویژه ای می باشد و بیش از پیش به زمان ظهور آن حضرت نزدیک شده است. البته نزدیک تر کردن زمان ظهور، به همت خود مسلمانان بستگی دارد؛ بنابراین چه خوب است که ما مسلمانان دست در دست هم نهیم و زمینه را برای ظهور هرچه سریعتر ایشان فراهم نماییم .

در پایان یادآوری می کنیم که این تطبیق ارایه شده، تنها نظر و تحلیل شخصی ما می باشد که تلاش شده است تا مبتنی بر روایات و واقعیات تاریخی باشد. اما در هر حال انسانها از خطا و اشتباه مبرا نیستند و ما نیز از این قضیه مستثنی نمی باشیم. بدین ترتیب ممکن است انطباق ها تحلیل های ذکر شده صحیح نباشند که این کوتاهی نیز از جانب ما می باشد، نه روایات. هر چند که ما تلاش کرده ایم تا از منابع و مآخذ معتبر برای تحلیل های خود استفاده نماییم و بدین ترتیب میزان اشتباه را به حداقل برسانیم.

از خداوند متعال خواستاریم تا به مسلمین عزت، سربلندی و آگاهی عطا فرماید و چشم ایشان را به جمال منجی عالم بشریت (عج) روشن نماید. 

به امید ظهور منجی موعود، حضرت مهدی صاحب الزمان (عج)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد